ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق ،

که نامی خوش تر از اینت ندانم .

وگر هر لحظه رنگی تازه گیری ،

به غیر از « زهر شیرینت » نخوانم .

تو زهری ، زهر گرم سینه سوزی

توشیرینی ، که شور هستی از تست .

شراب جام خورشیدی ، که جان را

نشاط از تو ، غم از تو ، مستی از تست

به آسانی ، مرا از من ربودی 

درون کوره ی غم آزمودی

دلت آخر به سرگردانیم سوخت

نگاهم را به زیبایی گشودی

بسی گفتند: « دل از عشق برگیر !

که : نیرنگ است  و افسون است و جادوست !»

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم

که این زهر است ، اما ! ...نوشداروست !

چه غم دارم که این زهر تب آلود ،

تنم را در جدایی می گدازد

از آن شادم که در هنگامة درد ؛

غمی شیرین دلم را  می نوازد .

اگر مرگم به نامردی نگیرد ؛

مرا مهرِ تو در دل جاودانی است .

وگر عمرم به ناکامی سرآید ؛

ترا دارم که: مرگم زندگانی است .

من عاشق شعر های فریدون مشیری هستم شما هم بخونید حتما خوشتون می یاد